سکوت

تو سکوت زرد پاییز که علاج هر چی درده

یه مسافر دنبال دلش می گرده

می نویسه عاشقونه،روی دیوار،شبونه

توی بیداری آهن،هیشکی عاشق نمی مونه

بادلی لبریز حسرت،این مسافر گریه کرده

دلشو داده به کسی که می دونه بر نمی گرده.

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
عسل پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:09 ق.ظ http://www.tanhai68.blogsky.com

می دونی اینکه بدونی یارت رفته یه جاییه که دیگه بر نمی گرده خیلی سخته...

آتنا پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:15 ق.ظ http://www.partenon.blogsky.com

دوست خوبم سلام:
خاک در اندیشه ی باران نبود
هیچ نشانی ز بهاران نبود
بال و پر چلچله ها خسته بود
پنجره ی باغ خدا بسته بود
شب چه شبی بود!
شکوه آفرین
چشم به راه تو زمان و زمین
شهر اگر تیره و تاریک بود
لحظه ی لبخند تو نزدیک بود
تا تو فرود امدی از اوج نور
روح زمین تازه شد از موج نور
از نفس گرم تو گل جان گرفت
باغ طراوت سرو سامان گرفت
سبز شد از لطف تو صحرا و دشت
قافله ی چلچه ها باز گشت
آمدی و زمزمه آغاز شد
روزنه ای روبه خدا باز شد
امدی و نوبت فردا رسید
فصل شکوفایی کلها رسید
عاشقانه هایم از حالا مقدمت را گرامی میدارد.

بابک یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:17 ب.ظ

سلام . وبلاگ نو مبارک. خیلی قشنگ بود این شعر.

محسن شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:31 ق.ظ

اگه برنگشت پس حتما مرده( یا خودش یا دلش)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد